آخرین اخبار :
کد خبر : 33488 یکشنبه 8 اسفند 1400 فرهنگ

خنیاگر نغمه های عاشقانه به مناسبت دومین سالیاد استاد ابوالحسن خوشرو

هنرمند برجسته و خنیاگری که نغمه خوان نغمه ها و آواها و ترانه های عاشقانه ی این دیار سرسبز و خرم بوده است . هنرمندی که یک عمر ، با همراهی و همگامی یار دیرین و راستینش ، استاد احمد محسن پور، عاشقانه در جهت احیای موسیقی بومی مازندران تلاش نموده است.

 
استاد اندیشه ورز و متفکرم علی تیموری ساروکلایی ! 

روایت دردمندانه و فروتنانه و سرشار از فرزانگی و فرهیختگی شما در خصوص استاد ابوالحسن خوشرو را فراوان می ستایم . 
بر چکاد قله ی خرسندی و فرحناکی می نشینم وقتی که می بینم انسانی خردورز و اندیشمند و فرهیخته ای چون شما ، متعهدانه و مسئولانه به بازاندیشی و بازشناسی رسالت هنرمند سترگی از خطه ی سرسبز مازندران می پردازد .
هنرمند برجسته و خنیاگری که نغمه خوان نغمه ها و آواها و ترانه های عاشقانه ی این دیار سرسبز و خرم بوده است . 
هترمندی که یک عمر ، با همراهی و همگامی یار دیرین و راستینش ، استاد احمد محسن پور، عاشقانه در جهت احیای موسیقی بومی مازندران تلاش نموده است . 
بر آنچه که در رثای استاد خوشرو و نیز استاد محسن پور گفتید و بیان داشتید با شما دمساز و هم نوا و هم آوایم . 
هزاران آه و فغان از فرهنگ سکوت و انفعال ما ایرانیان .
 هزاران آه و فغان از فردیت ناپذیری و فرد گریزی و جمع پرهیزی ما ایرانیان . 
هزاران آه و افسوس از فرهنگ تک گویی که بنیاد و شالوده ای جز نفی گفت و گو و هم فهمی و دگرستیزی ندارد .
 قرار است از دشت مصفای شفافیت و عریانی و صراحت ، و باغ دلپذیر حقیقت خواهی و آزاد اندیشی و نقادی ، و حق طبیعی ابراز و اظهار نظر ، به کجا پناه ببریم ؟ .
 حسن قاضی مرادی در کتاب ارزشمند خود با عنوان  « شوق گفت و گو و گستردگی فرهنگ تک گویی در میان ایرانیان » چه زیبا و عمیق می نویسد : 
« در طول تاریخ ما ، ارعاب استبدادی نیز ما را به فرو پوشیدگی و خود سانسوری یا پنهان شدن پشت سر جمع سوق داده است . 
صراحت وعریانی در میان ما ایرانیان کیمیا است » .

" چراغ های رابطه تاریکند 
کسی مرا به آفتاب 
معرفی نخواهد کرد " .  فروغ . 

 " نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن می گویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست " . شاملو .
چقدر جای تاسف و خسران عظیم است که ما نتوانسته ائیم از زبان موسیفی که زبان هم دلی و تفاهم و محبت و گفتگو است بهره ببریم . 
این خصومت و عداوت و دشمنی با هنر موسیقی را با کدام واژه و عبارت می توان بیان داشت ؟ . 
کج فهمان و بد اندیشان و تعصب پیشگان می اندیشند که با تفوق و برتر نشاندن اندیشه های تعصب آلود و با تسلیح خود به نگاه و باور ایدئولوژیک و تحمیل آن به دیگران ، می توانند اندیشه ها و تجارب انسانی و بشری را که تغایر و تمایزی با فطرت بشر ندارد به حاشیه برانند و چه بد می اندیشند و چه نابخردانه عمل می کنند . 
خصومت و عداوت سیاست پیشگان و صاحبان قدرت و نام و رنگ ، با هنر متعالی و انسانی موسیقی فرجام و سرانجامی ندارد . 
 تا جهان هست و بشر هست این جهالت و عداوت و کینه و بد فهمی ادامه خواهد داشت . 
همیشه و هماره جهالت و ابتذال فرهنگی، و سیاست خشن و پر خشم سرهنگی، و کینه و خصومت سلطانی به  مصاف با آزاداندیشان و هنرمندان و متفکران و آفرینش گران ادبی و هنری برخاسته اند با تمام قوا و قوه و حیل و نیرنگ و ریا و دورویی . 
در بارگاه و سرسرای سلطانی شان با اجتماع عنصری ها ، شبانه ،چراغ بزم و محفل ادبی بر می افروزند ، اما در برابر چشمان پرفروغ آفتاب ، به قتل و حبس و حصر شاعران و متفکران آزاده و فکور همت می گمارند ، و در این میان کمترین زبان حق گو را بر نمی تابند و به جای باز گشودن دفتر و دهان و دکان دانایان و ناقدان و فضاهای آگاهی بخشی، خوان رنگارنگ برای متملقان و متمتعان و منفعت طلبان و زرپرستان و نابخردان پلشت خوی می گسترانند . 
گویی نخوانده اند و نشنیده اند و فهم نکردند که سیف فرغانی چه گفت : 
بادی که در زمانه بسی شمع بکشت - هم بر چراغدان شما نیز بگذرد .

استاد اندیشه ورز و دردمندم علی تیموری ساروکلایی ! 

خوشدل و خرسندم که وفادارانه باز بگویم که با شما استاد فرهمند و دردمند در روایتی که از استاد خوشرو ارائه دادید هم نوا و همدل و هم آوا و دمسازم . 
هنرمند بر فراز تاریخ ، سرافراز و مفتخر ایستاده است و انوار تابناک رسالتش بر آسمان اندیشه ها و افکار می درخشد ، اما هنرستیز ستمگر سیاه دل، پای ضلالت در دره ی تنگ و تاریک می گذارد . 
آنکه بر فراز آسمان اندیشه ها و افکار، چو خورشید و مهتاب می درخشد ، فردوسی سترگ و حکیم است نه محمود غزنوی .

هنرمندان دل به گستردگی دریا دارند و با نوا و آوا و نغمه هاشان، جان ها بر می آشوبند و باغ عشق مهیا می کنند ، چرا که زبان هنر ، زبان دل است ، زبان عشق است و بل ، بیان و تفسیر عشق است ، زبان هم دلی و هم فهمی است ، درک دیگری است ،آن دیگری که هم نوع من ، و آن دیگری که هم کیش و آئین من است و آن دیگری که در هر کجای جهان می زید و می اندیشد . 
چنانچه در کتاب افسانه ی نیما ، نوشته ی یکی از وزرای اندیشمند آمده است : 
زبان دل و سخن دل ، نزدیک ترین تعریف از گوهر و حقیقت هنر است .
وقتی هنرمند پیوندی راستین با دل خود داشت و یا در واقع این دل او بود که در هنر او ، در شعر او و قصه و تابلو و موسبقی او جلوه کرد و هنرمند به آینده های دوردست چشم دوخت ، هنر او می ماند . گر چه زمانه ی او، قدر او را نداند و یا حتی در صدد انکار او بر آید .
 هنرمند می داند که حروف سربی از سرب مستحکم ترند .
 او رنگ و بوی پیامبران را دارد " . 
از تنگناها و مضایق و مشقات و مصایبی که بر هنرمندان می رود و این موضوع در روایت شما با دردمندی تمام اشاره شده است کبوتر قلمم بی درنگ به آسمان بیان منظوم مولانا پر کشید که گفت : 
ای دریغا رهزنان بنشسته اند _ صد گره زیر زبانم بسته اند . 
زان همی در پرده می گویم سخن - چون که می ترسم ز افهام کهن . 
سخت در دره ای شگفت و شگرفی ژرف فرو می افتم که مولانا چرا با آن همه پرگفتاری و شوریدگی و شیدایی، باز هم از فهم و فرهنگ نازل زمانه اش اینچنین گلایه و شکوه می کند .
 زمانه و زمامداران صد ، و بلکه ، هزاران گره زیر زبانش بسته اند و سخت از فهم های کهنه و پوسیده و بی خرد می ترسد و ملزم و مجبور است در پرده سخن بگوید
   «عمري پي آرايش خورشيد شديم/ آمد ظلماتِ عصر و نوميد شديم .
 دشوارترين شكنجه اين بود كه ما/ يك يك به درون خويش تبعيد شديم».   استاد شفیعی کدکنی . 
 چه معرفت اندیشانه و ژرف کاوانه و ادیبانه می نویسد دکتر کزازی نازنین در کتاب " در بند ترفند " : 
از همین روست که شماری بسیار از هنرمندان بزرگ و نامدار که مایه ی نازش و سرافراز هنرند، شاهکارهای ورجاوند و بی همانندشان را در رنج و شکنج آفریده اند و در آن زمانی که در بینوایی و ناروایی می زیسته اند و در پستی و تهیدستی .
آه ! مگر نه این است که جای گنج ویرانه است ؟ .
مگر نه این است که آن نالان درد آشنای نای،آن سوده ی فرسوده سوی، مسعود سعد سلمان که از زندانی به زندانی دیگر برده می شد و از بندی به بند نوتر می افتاد ، استوارترین و آبدارترین چامه هایش را در بند و زندان سرود ؟ . 
مگر نه این است که بزرگ ترین خنیایی جهان ، بتهوفن : هنرمندی که تندبادهای دمان و گسسته لگام توفنده در جان شیفته ی آشفته ی او ،توفان هایی سترگ و سهمگین از آوا بر انگیختند که هرگز آرام نخواهند گرفت و فرو نخواهد نشست ، برترین شاهکارهایش را ، هنگامی آفرید که کر بود و شنیدن نمی توانست . 
ای شگفتا ! او اندام آوا را که گوش است ،از دست داده بود ،اما برتربن همنوایی های جهان را پدید آورد " .
اما خرسندم که هنرمندان ، می بینند و می آفریند آنچه که دیگران نمی بینند و توان آفرینش آن را ندارند . 
تا کنون تعبیری زیباتر و دلپذیرتر و ژرف تر و پر معنا و غناتر از تعبیر استاد نازنین دکتر میر جلال الدین کزازی ندیده ام که در کتاب در بند ترفند نوشت : 
« اگر هنرمند آفرینشگر به خویشتن باورنیافته باشد و بر خود به استواری و هرآینگی و بیگمانی بنیاد نکند، آفرینشگری  هنرمند نخواهد بود .
 هنرمند راستین سرشتین، اوست که می خواهد آسمانه ی آسمان را فرو بشکافد و جهان را بدانسان که خود می پسندد و شایسته می داند ، از نو بسازد .
 او آرمانگرایی است نستوه که کوه را از جای برمی خواهد کند و آفریننده ای است شگرف که دریای پهناور را فرو می خواهد خوشاند و باورمندی است پولادین که سوسن و سنبل و نسرین را در شوره بومی تفته ، شاداب و شکفته،بر می خواهد رویاند و در بیابان سوزان آتشخیز که دد و دام از آن در بیم و گریزند،خرم ترین بوستان و پالیز را پدید می خواهد آورد: بوستانی که رامشگاه زیباپرستان  و هنردوستان را می سزد و پالیزی که بدور است و برکنار و در زنهار از پژمردگی های پائیز.» .
اما ، فرجام یادداشتم :  مگر می توان نگاری شیرین لب تر از موسیقی، مطربی طربناک تر و فرحناک تر از موسیقی، و باغی مطراتر و مصفاتراز موسیقی ، و گلعذاری زیباتر از موسیقی، و دلبری دلرباتر از موسیقی ، و پروانه ای سبکبارتر و سبکبال تر از موسیقی، و پرنده ای رهاتر و شادمانه تر و آزاد تر از موسیقی، وکوه آتشفشانی شعله ورتر از موسیقی، و دریایی طوفانی تر از موسیقی، به انسان و این موجود ناسوتی هدیه نمود تا به التذاذ روحی و معنوی برسد ؟ و کبوترجانش، دمی و ایامی ،از قفس تنگ تن و تعلقات مادی و زمینی رهایی یابد ؟ .

به مردم و دوستان منطقه ی کوهساران مشفقانه و دردمندانه یادآور می شوم که قدر ابوالحسن ها و محسن پور هایی را که هنوز از نعمت نفس کشیدن در این قفس برخوردارند بدانند و آنان را بر صدر بنشانند چرا که به تعبیر استاد کزازی ،  "هنرمندان جای برین و گوهرین در دل ها دارند " ، و به تعبیر پر نقص و نقصانم ، متفکران و ناقدان و نویسندگان و شاعران و مصلحان و هنرمندان و بانیان و حادثان و حامیان  نهادهای مدنی و فرهنگی و ادبی خودجوش ، چراغ های جامعه اند . 
چراغ ها را نشکنیم ، آئینه ها را نشکنیم . پرندگان را از پریدن و پرواز محروم نسازیم :
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست 
باور کنید که پاسخ آئینه،سنگ نیست . 
سوگند می برم به مرام پرندگان 
در شهر ما سزای پریدن تفنگ نیست . 
هماره نوآموز و دانش آموز سال های خیلی دورتان : 

صمد علی پور ریکنده؛

هفتم اسفند هزار و چهارصد . ساری .

افزودن دیدگاه

دیدگاه ها