روشنفکری دینی؛ پروژه ناتمام..
اگر از میانه یک روستا یا شهرستان به گفتمانهای فکری جامعه بنگریم، هنوز عدالت بمعنای علوی و نهج البلاغه در ذهن جامعه الگوپذیرتر از عدالت لیبرالی و نهادی و..است
روشنفکر وجدان بیدارجامعه است وازاینرو اثرات کارکردی آن درجامعه سهم بیشتری درتحقق معنای جمله مذکور دارد.متاسفانه زبان پرطمطراق روشنفکری بنظرمیرسد بامحتوای فلسفی درآمیختگی غیرقابل تحملی پیداکرده است بگونه ای که گویا جامعه دیگر اثرپذیر نیست.صحبت از یک طبقه یا کلانشهر یا پایتخت نیست بلکه صحبت ازجامعه چندهویتی ست که اگر رسانه های فراگیر برخی از کلانشهرها را بعضا به هویت خود درآورده اند لکن هنوز بسیاری از شهرهای کوچک و شهرستان ها و اجتماعات روستایی، استقلال هویتی خودرا نسبت به رسانه های فراگیر حفظ کرده اند.دغدغه اصلی ما پایتخت زدگی روشنفکری وتقلیلگرایی در رویکردهاست که مخاطب چندگانه حامعه را به اجتماع پایتخت یا طبقه متوسط تقلیل داده ونیز دغدغه های هستی شناختی و فلسفی را نسبت به کارکردهای اجتماعی اندیشه برتری داده است.
درنقد روشنفکری دینی مرقومات بسیاری به تحریر درآمده اما کلیدواژه های گفتمانی جامعه درعصر گذار،هنوز وام گیر روشنفکری دینی ست. مافقط درمواجه باخود و یا همفکران و همقطاران خود نیستیم؛ وظیفه اصلی درکنار اندیشیدن،این است که به جریان رقیب و حتی انحصارگرایان کمک کنیم تا آنان هم پابه پای ما بیایند و در "گشایش های ذهنی" و گفتمانی و درفرآیند تحول اجتماعی نقش یاریگری برای دیگری ایفاکنیم و نه صرفا تقابل. دیگری در برابر روشنفکران صرفا نخبگان ساختار نیستند بلکه بدنه اجتماعی رقیب، اهمیت بیشتری دارد.
نخبگان یک تفکر و الیت ساختار،انعکاسی ازهویت و ماهیت بدنه حامی خود هستند و تازمانی که بدنه حامی،آرمانی یا پوپولیستی میاندیشد،نخبگان ساختار نیز تداوم بخش ذائقه های آن بدنه خواهندبود.بخاطر دارم که در زمان طرح گفتمان مردم سالاری دینی و جامعه مدنی نبوی،بسیاری از تناقضات فلسفی این کلیدواژه ها گفتند و مبانی فلسفی غرب را درتقابل با این گفتمان سازی دانستند اما امروز،جریان منتقد گفتمان مردم سالاری دینی،در تاییدخود و احراز هویت سیاسی خود،مردم سالاری دینی را شاخصی برای استاندارد جریانی خود دانسته و نسبت به تبیین مبانی برای اقناع بدنه اجتماعی حامی خود اقدام مینماید بطوریکه تفوق این گفتمان درجامعه منجر به زایش و تحول فکری نخبگان و بدنه حامی جریان راست شده است درهیمن رابطه اشاره به جایگزینی و یا پررنگ شدن مکانیزم های دموکراتیک در فرایند انتخابات بجای مکانیزم "شیخوخیت" خالی ازلطف نیست.
نکته پرآسیب اما،غربت روشنفکری دینی و فاصله گرفتن روشنفکران از زبان دینی است. اگرازمیانه یک روستا یا شهرستان به گفتمانهای فکری جامعه بنگریم،هنوز عدالت بمعنای علوی و نهج البلاغه در ذهن جامعه الگوپذیرتر از عدالت لیبرالی و نهادی و..است.بررسی ناتمام بودن روشنفکری دینی ازاینرو حائزاهمیت بوده که روشنفکران کارکردهای اجتماعی خود درجامعه دستخوش دگرگونی را نادیده گرفتند.بپذیریم که دربزنگاهی ازتاریخ هستیم که "حیات تمدنی ما وابسته به تحولات اجتماعی است" و تقلیل تعیین کنندگی سرنوشت به اقدامات یک قشر یا الیت ساختار،خطایی فاحش است.اگرچه در مقام فلسفی و فکری،ماهیت دموکراسی از مردم شروع شده وبر مردم خاتمه میابد اما روشنفکر ترجمان هرحرفی یا ایدئولوژی نمیتواتد باشد.
درجامعه سنتی و تمدن اسطوره گرا،دموکراسی ازعالم ملکوت و ساحت مقدس جاری میشود وتجارب موفق در درک جامعه از ماهیت عصر جدید،ناشی از رویکردهایی است که ازمیانه مذهب و عالم قدسی آغازنمودند.آنجا که "تضاد توحید و استبداد"مطرح شد،درک جامعه و گفتمان های فکری تحولات اساسی یافت.آنجاکه مردم سالاری دینی مطرح شد،مفاهیمی نظیر غوغاسالاری و عوامگرایی بعنوان روی دیگر معنای دموکراسی،رنگ باختند.هژمونی و "قدرت گفتمانی درواقع قرائت جامعه و حتی ساختار را تغییر داد" که حقیقتا "قدرت،قرائت را تغییر خواهد داد".
تشخیص و درک آثاربعدی و نتایج گفتمان سازی و مفهوم پردازی یک روشنفکر از وظایف تاریخی اوست و تعهدهمان رنجی ست که بردوش روشنفکر است.تاریخ معاصر،دوران متنوعی را درخود جای داده اما کدام گفتمان توفیق تفوق بلندمدت را بر جامعه داشته است؟گفتمان مارکسیم به روایت ایرانی! چه نقشی در گشایش های ذهنی رقیب داشته و چه نقشی در فهم از تاریخ خود،با مفهوم سازی خودمانی و بومی داشته است؟
در بررسی کلیدواژه های اصلی مارکسیسم،تنها ترجمه ای از مفاهیم را میبینیم که تاریخ ایرانی را در کلان روایت مارکسیسم معنا نموده است؛تضادطبقاتی،ماتریالیسم تاریخی،زیربنا روبنا،مراحل تولید و..لکن در گفتمان روشنفکری دینی مفاهیم بسیاری به چشم میخورد که برآمده از فهم تاریخ از زبانی خودمانی است نه شناخت خود در کلان روایت دیگری؛ مفاهیمی چون "بازگشت به خویشتن،تشیع علوی وصفوی دکترشریعتی"،"مدیریت و مدارا،دین حداقلی حداکثری،اسلام هویت و حقیقت دکتر سروش"،"معنویت و عقلانیت و ایدئولوژیک شدن سنت" و امثالهم.
کافیست که ازدل این مفاهیم به اثرگذاری جریانات روشنفکری و تحولات اجتماعی بنگریم.فرض اصلی روشنفکری دینی بعنوان پروژه ناتمام مبتنی ست بر جامعه درحال گذار و توسعه که برای فهم خود نیاز به مفاهیمی برای اندیشیدن دارد.نسل جدیدتحول خواه با بلای بزرگی مواجه است که میدان تحول و تحرک را فقط کلانشهر و پایتخت میبیند و گروههای دورهمی مجازی را مبدا تحول میداند چراکه فراموشی جامعه روستایی و شهرستانی که درمیانه برزخ سنت و مدرنیته ایستاده است،خطای بزرگی است.کارکردهای فکری و تاریخی روشنفکری دینی ارمغان بزرگی است؛؛
۱.کمک به حجامت فکری منتقدین و گشایش های ذهنی رقیب
۲.فهم آنچه بودیم و درک تاریخی از دریچه گفتمان بومی
۳.ذائقه دینی و هویت مذهبی جامعه و الگوهای ذهنی و تاریخی جامعه بعنوان دریچه فهم جهان و نقش تعیین کننده روشنفکری دینی در تحول الگوها و دریجه های ذهنی
۴.مذهب برای جامعه بمثابه هویت و معناست و همدوش جامعه حرکت نمودن، باهویت همجنس امکانپذیر است نه هویت "دیگری"
حسین نجفی بخشدار دولت تدبیر وامید کارشناس ارشد جامعه شناسی سیاسی