لحاف دوزی؛ گم شده در لابهلای مدرنیته
ساعت 4 و نیم بعد از ظهر فروردین ماه است، به سمت مغازه لحاف دوزی حرکت می کنم، لحاف دوزی در داخل شهر است و من اکثر مسیرهای داخل شهری را با دوچرخه گز می کنم،با شنیدن نام لحاف دوزی یاد فیلم های قدیمی فارسی می افتیم که همیشه در آن یک مرد لحاف دوز با کمان بلند مشغول حلاجی پنبه ها بود و جالب اینکه من همیشه مدهوش آهنگ گوش نوازی بودم که از کمان او به گوش می رسید.
به گزارش ایسنا مازندران،آدرس مغازه کنار مسجد "سنگِسَرَک" بود. آنجا را خوب بلد بودم. مسجدی کنار خیابان اصلی و بدون حیاط که همیشه ایام محرم، مکافات علم کشی و عزاداری دارد.
در مسیر و روی دوچرخه دائما فکرم مشغول این بود که چه سوالاتی از استاد لحاف دوز بپرسم که تمام زوایای این حرفه مهجور بازگو شود.
هنوز به کنار مسجد نرسیده بودم که انبوهی از لحاف و تشک و بالش های رنگی توجهم را جلب کرد. چه آدرس دقیقی، لحاف دوزی دقیقا دیوار به دیوار مسجد بود. کنار مسجد ایستادم و سرکی به داخل مغازه کشیدم. مردی میانسال را دیدم که با یک زن و مرد که مشخص بود مشتری هستند گرم صحبت بود. با خود گفتم شاید او استاد لحاف دوز نباشد چون به نظرم می رسید که باید سن و سال بیشتری داشته باشد.
دوچرخه ام را کنار تیرک مسجد بستم و سوالاتی که تا اینجا با خود مرور می کردم .
کمی منتظر ماندم تا مشتری ها مغازه را ترک کنند اما گویا قصد رفتن نداشتند. یا الله کنان وارد مغازه شدم، مغازه ای 3 در 6 پر از لحاف، تشک، پنبه و پشم که شیشه های سکوریت آن پرده از اسرار استاد لحاف دوز بر می داشت.
ساعت یک ربع به 5 عصر بود. پس از حال و احوال کردن و معرفی خودم مغازه دار از من خواست تا روی چهارپایه ای که درون مغازه داشت بنشینم و او پس از هدایت مشتریان پاسخگوی سوالات من باشد. اولین چیزی که توجه مرا به شدت جلب کرد چراغ قدیمی نفتی مغازه بود که روی آن یک کتری و قوری مشغول گفت و گو با هم بودند. ما به این چراغ های قدیمی "والُر" می گفتیم.
با صدای استاد لحاف دوز به خودم آمدم، من در خدمتم" برخواستم و اجازه گرفتم تا به کنار میزش برویم و او به سوالاتم پاسخ دهد. مرد شوخ و خوش مشربی بود.
در ابتدا از او خواستم که خود را معرفی کرده و از حرفه خودش کمی صحبت کند، "محمدرضا زمانی مهر متولد 1340 در خدمت شما هستم." می پرسم چند سال سابقه دارید در این حرفه؟ می گوید: "17 سال" ! برایم عجیب است که چرا با چنین سنی سابقه او در این حرفه کم است. از او می پرسم چرا این شغل را انتخاب کردید؟ آقای زمانی پاسخ می دهد: "این شغل آبا و اجدادی ماست" و ادامه می دهد: "پدرم و پدربزرگم خیاط بودند و من نیز در ابتدا حرفه خیاطی را دنبال می کردم، پس از مدتی کار با نخ و سوزن دچار سردرد و چشم درد شدم.
وی توضیح می دهد که حرفه خیاطی در قدیم با شغل کنونی تفاوت های بسیار داشت و اکثر کارها با دست انجام می گرفت، به همین دلیل خیاطی از مشاغل سخت بود که کمتر کسی به سراغ آن می رفت، و اضافه می کند که چند نسل وی همگی خیاط و کت و شلوار دوز بودند و او نیز به این حرفه آشناست.
استاد زمانی از ماجرای لحاف دوز شدنش اینگونه روایت می کند: "پس از مشکلات جسمی به ناچار تغییر شغل دادم، مدتی دستفروشی کردم، مدتی نیز لباس فروشی، پس از آن میوه فروشی با وانت به شکل سیار و حتی قهوه خانه هم داشتم". این را نگفته خنده ای بر لب آورده و با همان حالت خندان ادامه می دهد: "خلاصه به همه شغل ها دست انداختم".
استاد لحاف دوز می گوید به واسطه اینکه پسرش یک شغل سیار داشته و انواع اسباب و لوازم خانگی را خرید و فروش می کند، وارد شغل لحاف دوزی شده چرا که فرزند او کارهای خیاطی تعمیری مثل ملحفه، پیرهن و لحاف مشتریان را به پدر ارجاع می داد و آقای زمانی نیز به دلیل تجربه خیاطی و به پشتوانه پسرش وارد این شغل قدیمی شده است.
زمانی، تمام داشته های خود را مدیون زحمات پدر و مادر خویش می داند و از علاقه خودش به این شغل گفته و اضافه می کند: "پدر و مادر به ما دروغ یاد ندادند، ما نیز در کاسبی به مشتری دروغ نمی گوییم، این برخورد خالصانه جواب مخلصانه داشته و مشتری با اطمینان از فروشنده وارد مغازه می شود. من از این شغلم راضیم".
صحبت از مشتری که شد بلافاصله از او می پرسم مشتریان شما چه طیفی از جامعه هستند و آیا با آنهایی که قشر ضعیف هستند کنار می آیید ؟ پاسخ می دهد: "همه قشر مشتری به مغازه می آید، از دکتر و قاضی دادگاه گرفته تا کارمندان شریف پاکبان شهرداری که تاج سر ما هستند، از استان مجاور نیز مشتری دارم، حتی از شهرها و روستاهای دور، بسته به مشتری است اگر بشناسم حتما با آن ها کنار خواهم آمد". آقای زمانی خوش مشرب و خنده رو ادامه می دهد: "فردی را به خاطر دارم که برایش کار تعمیرات تشک کردم، سپس برای دخترش لحاف دوختم، چندی پیش آمده بود و برای جهیزیه نوه اش پتو و بالش تهیه کرد". او با شوخ طبعی می گوید: "مشتریان این مغازه زنان هستند و اگر هم مردان برای خرید و تعمیرات بیایند به سفارش بانوی خانه آمده اند".
از استاد لحاف دوز می خواهم که از سیر تا پیاز کارش را برایم تعریف کند. او نیز موافقت کرده و می گوید: "مواد اولیه این شغل پارچه، کرک، پنبه و پشم، نخ و سوزن و یک دستگاه چرخ خیاطی است". حرفش را قطع می کنم و می گویم پس شما پنبه ریسی با آن کمان را معروف ندارید؟ می گوید: "الان دیگر آن کمان ها از دور خارج شده و جای خود را به ماشین حلاجی داده است".
"شغل اصلی ما حلاجی است" زمانی می گوید و ادامه می دهد: "قدیم به این شکل بود که با استفاده از کمان پنبه ها را می زدند و شاداب می کردند اما اکنون حلاجی به وسیله دستگاهی شبیه خرمن کوب های دستی شالیکاری انجام می گیرد".
استاد لحاف دوز اشاره می کند که همه لحاف و تشک ها اندازه و وزن استاندارد داشته و بالش ها نیز از این قاعده مستثنا نیستند اما در برخی مواقع وزن و اندازه تشک بسته به نظر مشتری تغییر پیدا می کند.
می پرسم این حرفه چقدر سرمایه اولیه می خواهد؟ آقای زمانی در حالیکه پشت چرخش مشغول کار است می گوید: "اگر کسی این حرفه را بلد باشد با جمع آوری این اندک ابزارها می تواند شروع به کار کند اما خرید مواد اولیه امروز بدون اعتبار و سرمایه قدری مشکل است. در مجموع شاید بتوان با 20 میلیون تومان این شغل را استارت زد".
تا استاد لحاف دوز مشغول کوک زدن پارچه با چرخ خیاطی است، به فکر فرو می روم و می اندیشم که کاش شاگردی این حرفه را کرده بودم و الان درآمد خوبی داشتم، سرمایه آنچنانی هم نمی خواهد، نباید سخت باشد. چرخ استاد که از حرکت بازمی ایستد می پرسم شما سختی کار هم دارید؟ اصلا معایب شغل تان چیست؟
آقای زمانی سری به علامت گلایه تکان داده و می گوید: "بزرگترین مشکل کار ما خاک و کرک و پرزهایی است که در هوا منتشر شده و ما آنها را وارد ریه خود می کنیم. ذرات معلق پنبه، پارچه های نخی، کرک یا دیگر مواد به کار رفته در پارچه ها و حتی گرد و خاک موجود در آنها در فضای مغازه منتشر بوده و ما نیز در این فضا تنفس می کنیم. به همین دلیل همیشه شیر جزء خوراکی های شبانه ماست".
یاد شغل معلمان افتادم آن زمان که با گچ روی تخته تدریس می کردند. پس این شغل نیز سختی خاص خودش را دارد. استاد ادامه می دهد: "ضمن اینکه کار با سوزن و نخ برای چشم ها خوب نیست".
او از درخواست های مکرر خود و هم صنفانش از نماینده مجلس جهت تصویب سختی کار برای این شغل سخن گفته و اضافه می کند: "بارها و بارها با نماینده و مسئولان دست اندرکار برای سختی کار صحبت به میان آمد که حداقل این حرفه جزء مشاغل سخت محسوب شود و زودتر بازنشسته شویم. اما تاکنون محقق نشد".
بلافاصله از او می پرسم اگر بازنشسته شوید تکلیف شغلتان چیست؟ چرا شاگردی ندارید که حداقل ادامه دهنده مسیر شما بوده و باعث ماندگاری این حرفه شود؟ آقای زمانی خنده ای کرده و می گوید: "خدا پدرت رو بیامرزه، شاگرد هم شاگردای قدیم. جوانان امروز سمت اینجور شغل ها نمی آیند. حاضرند در تعویض روغنی و صافکاری کار کنند اما وارد این شغل نشوند". می پرسم چرا؟ می گوید: "معتقدند این شغل جایگاه ندارد و کسر شان ماست که بیایم لحاف دوز شویم. بسیار دوست دارم که شاگردی داشته باشم که فردایی دیگر حداقل یک خدا بیامرزی بدرقه راهم باشد. شاگرد داشتم ولی بیشتر از یک سال دوام نیاورد و رفت و تغییر شغل داد".
استاد لحاف دوز که انگار درد و دلش تازه شده ادامه می دهد: "دولتمردان باید به صنایع دستی و شغل های اینچنینی توجه بیشتری کنند چرا که بسیاری از مشاغل قدیمی الان دیگر وجود نداشته و بسیاری دیگر نیز در معرض فراموشی قرار دارند". وی مثال مسگری را زده و ادامه می دهد: "قبلا مسگری شغل پر رونقی بود اما مدتی به فراموشی سپرده شد، حالا چند وقتی است که دوباره تکانی خورده و مورد توجه قرار گرفته است". زمانی می گوید: "مسگری اکنون به شکل ریخته گری توسعه صنعتی پیدا کرده و تجارتی سودافزاست".
استاد لحاف دوز در ادامه با ابراز نگرانی می گوید: "تمام همکاران من افرادی پا به سن گذاشته و کهنسال هستند و اگر این اساتید کنار روند این شغل نیز به فراموشی سپرده می شود".
حق با آقای زمانی است، این روزها وضعیت لحاف دوزهای مغازه دار تعریفی ندارد. آنها نیز از کار و کسب خود راضی نیستند. به هر مغازه ای که سر بزنید، استادکارانی را خواهید دید که دهه هایی از عمر خود را سپری کرده اند و تک و تنها و بدون کارگر مشغول به کارند.
به گزارش ایسنا مازندران، فراموشی و کمرنگ شدن بعضی از حرفه ها و صنایع دستی که بخشی از فرهنگ و سنت کشور محسوب میشوند نیاز به حمایت و توجه مسئولان به ویژه میراث فرهنگی دارد. نیاز به شناسایی صاحبان این حِرف، تقدیر از استادکاران آنها و بهره گیری از تجربه های ارزنده اساتید در آموزش به افراد دیگر می تواند به نامیرایی و ادامه حیات این مشاغل کمک شایانی کند. هنر لحافدوزی گویای فرهنگ اصیل ایرانی است که تا چند دهه پیش در تمام مناطق شهری و روستایی ایران رواج بسیاری داشت، اما امروزه و به دلیل توسعه صنعت نساجی و تولید انواع پتوها و لحافهای صنعتی متنوع و رنگارنگ رو به انقراض و فراموشی گذاشته است، هرچند هنوز هم میتوان ردپایی از آن را در محلات قدیمی شهرها و برخی روستاها مشاهده کرد؛ ردپایی که اگر به سرنخی برای احیای این هنر تبدیل نشود، به زودی و برای همیشه در هیاهوی توسعه صنعت و مدرنیته، کمرنگ شده و فراموش خواهد شد.
گزارش از نوید ساداتی خبرنگار ایسنا مازندران