انوشه زیست و انوشه مرد
انوشه، انوشه زیست و انوشه¬روان به سرای جاوید شتافت. دوست و یار دیرین من دیگر بین ما نیست. مردی باهمتی بلند که بس تلخی¬ها که بر او رفت اما هیچگاه از همت مردانه و صلابت و استواری او فرونکاست.
اى دريغا دفترآرايى قلم افكنده است
كز پس او دفترآرايى به پايان میرسد(مظاهر مصفا)
انوشه، انوشه زیست و انوشه¬روان به سرای جاوید شتافت. دوست و یار دیرین من دیگر بین ما نیست. مردی باهمتی بلند که بس تلخی¬ها که بر او رفت اما هیچگاه از همت مردانه و صلابت و استواری او فرونکاست. حالا باید آنان که به ناروا در روزهای آغازین انقلاب بر او جفا کردند، شرمنده و نزد خداوند روسیاه باشند. گرچه خواستند او را از پای بیفکنند اما از پای نیفتاد که با عزمی راسخ به حیات علمی خود ادامه داد و حاصل آن ده¬ها اثر غرورآفرین شد که اکنون صفحات زرین فرهنگ و ادب ایرانزمین با آنها زینت یافته و هزاران دانش¬پژوه از خرمن دانش آن دانشی¬مرد بهره می¬برند.
استاد حسن انوشه (1323 بابل-1399تهران) نویسنده¬ای خوش¬فکر، پژوهندهای دانا و با پشتکار، مترجمی خوش¬قلم و دانشنامه¬نگاری جامعالاطراف بود. او تمام عمر خود را در حوزة ایرانشناسی و تاریخ و زبان و ادب فارسی در گسترة جهان ایرانی صرف کرد و ده¬ها اثر یکی کاربردی¬تر و خواندنی¬تر و مفیدتر از دیگری نوشت. انوشه دانش¬آموختة دانشگاه تهران بود و در سال 1345 زبان و ادبیات عرب خواند. خود می¬گفت امیرحسین آریانپور و استاد جلال¬الدین همایی بر او تأثیر گذاشتند. استاد بهاءالدین خرمشاهی و استاد کامران فانی همدورههایش بودند. پس از فراغت از تحصیل در آغاز کار به معلمی در شهر بابل پرداخت. سپس به تهران مهاجرت کرد و از طریق ترجمه روزگار می¬گذراند. انس با کتاب در وجود او از کودکی نهادینهشده بود. خود دراینباره می¬گوید:
«در خانهمان ديوان حافظ، قرآن، نهجالبلاغه، حسين کرد شبستري، کتاب جوهري اثري از جودي خراساني و درباره شهداي کربلا پيدا ميشد. حتي چند کتاب چاپ سنگي هم داشتيم. مثلاً قرآني که پدربزرگم نام تمام مولودهاي خاندان را حاشيه آن مينوشت يا ديوان حافظ. يکي از آرزوهاي من اين بود که آن ديوان حافظ را به من ميدادند. علاقهمند به ادبيات بودم. سال 1341 تا 1342 مکرر در مازندران زلزله ميآمد. خانه ما نزديک اداره پست و تلگراف و تلفن وقت بود. مدتها کارمندان پستخانه از ترس زلزله در باغ محوطه اداره چادر زده بودند. در آن دو، سه ماه استقرار آنها در چادر، هرچه کتاب و مجله داشتند، خواندم؛ مثلاً مجلههاي روشنگر، سپيد و سياه و بيش از همه داستانهاي دنبالهدار ذبيحالله منصوري را به خاطر دارم. در بابل يک کتابفروشي بود که کتاب کرايه ميداد. آن موقع 10 شاهي براي خودش پولي بود، هرماه کتاب کرايه ميکردم و ميخواندم. پولهايم را پسانداز ميکردم. پدرم کشاورز بود. من هم کشاورزي ميکردم. خانواده هم به کار من نياز داشت. ما 10 خواهر و برادر بوديم و من بچه دوم خانواده. من، برادر بزرگترم و برادر کوچکتر از ما، هر سه، در مزرعه کار ميکرديم. دخترها در خانه ميماندند و به مادرم کمک ميکردند. عاشق کشاورزي بودم؛ روزي اگر حسن انوشه فعلي نبودم، حتماً کشاورز ميشدم. کشاورز ميشدم، اما کتاب هم ميخواندم. همان موقع من همدرس ميخواندم هم کشاورزي ميکردم. نزديک خانه ما یکخانه شاهنشاهي مثل قصر بود که هنوز هم هست. باغي 70 هکتاري داشت که پر بود از درختان پرتقال. يک ماه آخر تابستان ميرفتم براي سمپاشي باغ و 300 تکتومان عايدم ميشد که هزينه يک سال تحصيلم را با همان پول ميدادم. اهل درس بودم. موقع ديپلم گرفتن، شاگرد اول استان مازندران شدم. ما اگر کار نميکرديم، زندگي خانواده نميچرخيد. گاه تا نيمهشب باغداری ميکرديم. بزرگترين آفت کاهوکاري، حلزون است. حلزونها با تاريکي هوا بيرون ميآيند و بوتههاي کاهو را ناقص ميکنند. کاهو را پاييز به اين اميد ميکاشتيم که زمستان برداشت کنيم. تمام شبهاي سرد، چراغدستي دستمان ميگرفتيم و با سيخ حلزونها را ميکشتيم. وقتي از شکار حلزون برميگشتيم، انگار حاجيفيروز بوديم (باخنده). از حلزونکشي که برميگشتيم، مينشستم به درس خواندن. گاهي تا نيمهشب بيدار بودم. هميشه هول مدرسه را داشتم. گاه دو ساعت زودتر راه ميافتادم به سمت مدرسه. سرايدار مدرسه وقتي من را پشت در مدرسه ميديد، ميگفت پسرجان برو خانه. چه کسي تو را اينقدر زود فرستاده مدرسه! فقط کلاس نهم کمي شيطنت کردم. با دوستاني افتادم که درسخوان نبودند. من 15 ساله بودم. سالهاي بحراني عمرم؛ بلوغ. خوشبختانه رفوزه شدم. ناگهان خودم را پيدا کردم. ديدم درس خواندن و شيطنت با هم جمع نميشود.» (ماهنامة سرآمد، بنیاد نخبگان)
کتابخانه¬ای بزرگ با 50 هزار جلد کتاب داشت؛ به¬خصوص در حوزة منابع افغانستان و آسیای میانه و هندوستان و جهان ایرانی یکتا بود و مرجع. هرگاه کتابی در این حوزه¬ها می¬خواستم یکراست به کتابخانة شخصی ایشان در مرزداران می-رفتم و البته استاد با گشاده¬رویی دریغ نمی¬کرد. گشادهدست هم بود؛ هر کتابش که منتشر می¬شد با لطف فراوان که به من داشت، مرحمت می¬کرد. همه آثارش را بهمحض انتشار با امضا هدیه می¬داد و من نیز متقابلاً. دادوستد داشتیم. به شوخی می¬گفت تا ببینیم کی بیشتر کتاب می¬دهد. بشاش و شوخ¬طبع بود. وقتی به او سر میزدم به گرمی پذیرا بود. اول سیگارش را روشن می¬کرد و پک محکمی می¬زد و سر سخن را باز می¬کرد. شیرینی گفتار و خوش¬سخنی، ذاتی او بود. هیچوقت دوست نداشتم حرفی بزنم مبادا از خوش¬گویی و نکته¬گویی¬هایش محروم بمانم. لبخندی در صورتش حکشده بود و من ندیدم هیچگاه این خنده را نداشته باشد. با تهلهجه بابلی حرف می¬زد که نشان دلبستگی او به آنجا و مازندران بود. بسیار فروتن، خاکی و متواضع بود. همچنان معلم باقیمانده بود. چنان خوش¬رو و خوش¬برخورد بود که انگار سالها با او دوستی داری. هیچگاه با تمام سختی¬ها که کشید و چشید شکوه نمی¬کرد فقط از بی¬توجهی به نشر و ادامة انتشار دانشنامه گله¬مند بود که در زندان انتشارات وزارت ارشاد حبس شده است. من کسی را به اندازة او ایراندوست ندیدم. برای ایران گامهای عملی برداشت. شعار نمی¬داد.
صفت اصلی او پرکاری و خستگی¬ناپذیری بود؛ روزی دوازده ساعت بی¬وقفه کار می¬کرد. کارهای او متنوع بود از تاریخ و ترجمه و ادبیات تا فرهنگ¬نگاری و مطالعات ایرانشناسی و مازندران پژوهی. در ترجمه توانا بود و سلیس و معیار ترجمه می¬کرد. براثر غور در متون و خواندن بسیار، به کارش مسلط بود. ترجمه¬های او با تاریخ ایران کمبریج شروع شد. پنج جلد را ترجمه کرد: از ظهور اسلام تا آمدن دولت سلجوقیان، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان. از ترجمه¬های دیگر اوست: تاریخ سیستان: از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان، کلیفوردادموند بازورث، ایران و تمدن ایرانی، اثر کلمان هوار، تاریخ غزنویان (جلد اول و دوم) کلیفوردادموند بازورث، تاریخ تمدن: عصر ولتر، ویلیام جیمز دورانت، آریل دورانت، با همکاری سهیل آذری (علمی و فرهنگ) ایران در سپیده دم تاریخ، جورج گلن کمرون. روزی از او پرسیدم با توجه به رشته¬ات که ادبیات عرب است، چگونه به ترجمه انگلیسی روی آوردی و از کجا آموختی؟ گفت از دورة سربازی و هنگامیکه در پادگان بیکار بودم. بدون معلم و خودم براثر علاقه زبان انگلیسی را فراگرفتم. خوب هم از عهده برآمد. خود دراینباره می¬گوید: «ديپلم که ميگرفتم، در زبان انگليسي، نمرهام شد يک و 83 صدم. ماندهام آن 83 صدم را چطور محاسبه کردند! يکي از دوستانم، کامران فاني، گفت: حسن، اگر ميخواهي با استعمار مبارزه کني، اول بايد فرهنگ و زبانش را بشناسي. به کمک او ياد گرفتم. اکنون نزديک به 20 هزار صفحه ترجمه دارم. دليل تسلطم به زبان علاقهاي است که به تاريخ ايران دارم.»
دانشنامه ادب فارسی مهمترین خدمت او به زبان و ادب فارسی بود. کاری سترگ که یکتنه و بدون هزینه¬های گزاف طی 20 سال به ثمر رساند. این دانشنامه از سال 1370 آغاز شد و نخستین جلدش در سال 1375 منتشر شد. این مجموعه نه جلد شامل ادب فارسی در ادب فارسی، ادب فارسی در شبهقاره، ادب فارسی در افغانستان، ادب فارسی در آسیای میانه، ادب فارسی در جهان عرب، ادب فارسی در آسیای صغیر است. هنوز پنج جلد آن منتظر چاپ مانده است. این دانشنامه حکم کتابخانه¬ای جامع برای مردم و پژوهشگران و مرجعی برای ایرانشناسان دارد. دانشنامه اکنون در جهان از شهرت بینالمللی برخوردار است و جا دارد به زبان¬های دیگر ترجمه شود. تمام مدخلهای ادبی و ایران¬شناسی در آن هست. در تدوین آن از جمعی نویسندگان بهره گرفت. برخی با این دانشنامه و در محضر وی آموزش دیدند و خود اکنون نویسنده¬ای توانمند هستند. انوشه با این مجموعه گستره و نفوذ زبان فارسی را در جهان نشان داد و آن را به جهانیان شناساند. هرگاه بخواهم دانشجویان ایرانی و غیرایرانی را به وسعت زبان فارسی توجه دهم آنان را به این دانشنامه و مطالعه و حداقل تورق آن هدایت می¬کنم. به قلمرو زبان فارسی در افغانستان دلبسته بود. فارسی ناشنیده را با همکاری غلامرضا خدابندهلو نوشت. فرهنگ واژگان و اصطلاحات فارسی و فارسیشده کاربردی در افغانستان است. درباره شاعران معاصر افغانستان هم کتابی با نام «افغانستان در غربت، زندگینامه و نمونه سرودههای شاعران تبعیدی افغانستان» با همکاری حفیظ الله شریعتی، منتشر کرد.
از اقدامات نیکوی او سرپرستی دانشنامه مازندران در بابل بود که با همت و پشتیبانی مالی یکی از پزشکان متعهد به نام دکتر علی شافی پزشک فرهنگدوست بابلی تأسیس شد.
این موسسه که به نام این استاد بزرگ «بنیاد مازندران پژوهی انوشه» نامیده شده می¬کوشد تا تمام ابعاد تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی، هنری، ادبی، اجتماعی و اقتصادی آن جستجو و شناسایی کند. نخستین گام در این راه نگارش و تدوین دانشنامۀ مازندران به سرپرستی استاد بود که در آستانة انتشار است. دانشنامه مازندران در سه جلد و هر جلد دارای یک هزار صفحه و در مجموع شش هزار و ۵۰۰ مقاله دارد. باوجود بیماری هر هفته برای ویرایش و انجام امور دانشنامه مازندران به بابل می¬رفت. یکبار هم به دعوت پژوهشگران ازآنجا بازدید کردم. وقتی دیدم با دستان خالی کتابخانه¬ای تخصصی و آبرومند فراهم کرده¬، سخت شگفت¬زده شدم. کتابخانه¬ای که برای این شهر فرهنگ¬پرور و استان زرخیز باقی خواهد ماند. يکي از برنامههایش اين بود که کتابهایش را به بابل انتقال دهد و نمی¬دانم این آرزویش محقق شد یا نه.
جز این آثار، جلد اول دانشنامة زنان را زمانی نوشت که در بابل بود. «گزیدة نوروزنامه» خیام همراه با شرح دشواریها و گفتاری دربارهی نوروز با همکاری دو تَن دیگر از دانشوران نیز بهتازگی منتشرشده است؛ «دانشنامه ناشنوایان (دانا): جامعهشناسی قوانین ناشنوایان در آمریکا» هم از او چاپشده است. در سالهای اخیر مدیر بخش تاریخ مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی هم شد. وی عضو هیئتامنای بنیاد فردوسی بود. فرزند وی یعنی دکتر مزدک انوشه، استادیار گروه زبان¬شناسی دانشگاه تهران است؛ و سرانجام آدمی مرگ است. نویسنده و سرپرست توانای دانشنامه ادب فارسی در روز شنبه ۲۳ فروردینماه در سن 76 سالگی به دلیل بیماری سرطان درگذشت. روحش شاد
به قلم: دکتر حسن ذوالفقاری